چگونه اسپانیا و پرتغال، امریکا را تصرف کردند؟
 

 چکیده
در این مقاله، چگونگی کشف قاره‌ی امریکا و چیرگی اسپانیا و پرتغال بر آن توضیح داده شده است. خواننده می‌تواند اطلاعات مفیدی در باره‌ی چگونگی تعامل سرخ‌پوستان بومی امریکا با سفیدپوستانی به دست آورد که از اروپا به این قاره‌ی نویافته پا گذاشته بودند.

تعداد کلمات: 4196 کلمه، زمان تخمین مطالعه: 21 دقیقه

نویسنده: شیلا برنز 
مترجم: بهرام معلمی

 به سوی ناشناخته‌ها

در سال 1317 دونیش پادشاه پرتغال ناگهان به فکر افتاد که وضعیت بازرگانی کشورش را بهبود بخشد: وی به این نتیجه رسید که پرتغال به یک نیروی دریایی نیاز دارد. بهترین نیروی دریایی را که بشود راه انداخت. وی برای کسب یاری به سوی شهر ایتالیایی جنوا، که آن موقع یکی از بنادر مهم اروپا محسوب می‌شد، دست نیاز دراز کرد. وی از یک دریاسالار، بیست ناخدا و دریانورد اهل جنوا دعوا کرد به پرتغال بروند. او امیدوار بود که این جنوایی‌ها بهترین شیوه‌های دریانوردی را به پرتغالی‌ها آموزش دهند.
در ظرف یکصد سال، نقشه‌ی دو نیش فراتر از رؤیاهای وی با موفقیت قرین شده بود. نیروی دریایی پرتغال در تمام اروپا به بهترین نیروی دریایی تبدیل شده بود. در خلال یکصد سال بعدی، پرتغالی‌ها سفرهایی به اقیانوس اطلسِ ناشناخته راه انداختند. آنان بزرگ‌ترین دوران کاوشی را آغاز کردند که دنیا تا آن موقع به خود دیده بود.

اروپاییان قرون وسطا از اقیانوس اطلس تیره در هراس بودند. آنان این اقیانوس را به نام‌های ترس‌آمیزی نامیدند؛ مثلاً، «دریای تاریکی»، یا «دریای دلتنگیِ سبز». گه‌گاه، به نظر می‌رسید که برخی از این اروپاییان آگاهی مبهمی از سرزمینی در آن سوی اقیانوس اطلس دارند. اما فقط تعداد اندکی از آنها به خطر کسب اطلاعات بیشتر در این باره تن دادند.

نخستین اروپاییانی که جرأت ورزیدند و خطر رفتن به دل اقیانوس اطلس را به جان خریدند احتمالاً دریانوردان نروژ باستان از سرزمین‌های اسکاندیناوی بودند. آنان در حدود سال 860 تا ایسلند دریانوردی کردند - سپس از ایسلند به سوی باختر تا گرین لند کشتی راندند. آن‌گاه، در حدود سال 1000 میلادی یکی از آنان، لیف اریکسون، در ساحل امریکای شمالی، آنجا که اکنون نیوفاوند نام دارد، پای به خشکی نهاد. وی که تحت تأثیر انگورهای وحشی آنجا قرار گرفته بود، این مکان عجیب را تاکستان نام نهاد.

اما، وقتی نروژی‌ها به قاره‌ی اروپا بازگشتند تعداد انگشت‌شماری از گستره و طول سفر آنان آگاه شدند. تا اواخر قرن شانزدهم طول کشید که برای نخستین بار جنگ‌های صلیبی توجه اروپاییان را به سرزمین‌های دور دست جلب کرد. حتی پس از آن نیز، دامنه چنین توجهی به کندی گسترش یافت.
در میانه‌ی یک رشته‌ی کامل پیشرفت‌های به هم پیوسته که در اواخر قرون وسطا اروپا را دگرگون کردند، این توجه و علاقه قوام یافت. شهرها رشد می‌کردند. کسب و کارهای جدیدی دایر می‌شدند. برخی بازرگانان وام بهره‌ای می‌دادند. بعضی فرمانروایان ثروتمندتر و قدرتمندتر می‌شدند. و دمیدن روح نوزایش (رنسانس) اروپاییان را ترغیب می‌کرد زمینه‌هایی را بکاوند که قبلاً هرگز در آن حوزه‌ها سر کی نکشیده بودند.

پیشرفت علمی نیز در این روند سهم خود را ایفا می‌کرد. کشتی‌ها بزرگ‌تر می‌شدند، و نوآوری‌های جدید به راهبری مسیر آنها کمک می‌کرد. شاید مهم‌ترین این نوآوری‌ها را بشود قطب‌نما برشمرد، که احتمالاً منشأ اختراع آن اعراب یا چینی‌ها بودند. پیش از اختراع قطب‌نما، دریانوردان مجبور بودند مسیر خود را در دریا از روی موضع خورشید یا ستارگان بیابند. آنان، به کمک قطب‌نما، توانستند جهت خود را حتی در ابری‌ترین شب‌ها هم پیدا کنند.
تمام این پیشرفت‌ها به علاقه و توجه دامنه‌دارتری برای کاوش سرزمین‌های جدید انجامید. شاه دونیش در پرتغال حرکت و جنبشی پدید آورده بود، و اکنون این کشور کوچک داشت به جلد می‌رفت. این سرزمین یکی از چهره‌های مهم دریانوردی، یعنی کوچک‌ترین پسرِ جان اول پادشاه پرتغال، را در دامن خود پرورش داد. نویسندگان قرن نوزدهم انگلیسی این مرد را شاهزاده هنری دریانورد نامیدند، و امروزه هم وی را به همین نام می‌شناسیم.
ماجرای هنری در سال 1415 آغاز شد. در آن سال پرتغال بندر مراکشی سئوتا را تسخیر کرد، و هنری به فرمانروایی آنجا گمارده شد. در سئوتا، مسافران درباره‌ی سرزمین افریقایی جنوب صحرا قصه‌های شگفت‌آوری حکایت می‌کردند. آنجا سرزمین سر سبز و پر علفی بود که آبرفت رودخانه‌های بزرگی به شمار می‌آمد. طلا و عاج به فراوانی در آنجا یافت می‌شد. و این ثروت در تجارت و داد و ستد به مصرف می‌رسید.

هنری پس از گذراندن چند ماه در مراکش، به وطن خود بازگشت. اما قصه‌هایی که درباره‌ی افریقا می‌گفتند توجه وی را به کشف و کاوش آن منطقه برانگیخته بود. هنری می‌خواست قدرت پرتغال را تعالی بخشد و ایمان مسیحی را پراکنده کند. او این را هم دریافته بود که توفیق در این امر برای سرزمینش ثروت بیشتری به بار خواهد آورد. و از این رو وی، مانند شاه دونیش، تمام توجه خود را روی دریا متمرکز کرد.
در سال 1419 هنری به فرمانروایی جنوبی‌ترین ایالت پرتغال برگزیده شد. وی در ساگریش، سرزمینی سنگلاخ در بلندی‌های جنوبی‌ترین نقطه‌ی پرتغال، دربار کوچکی برپا کرد. و در آنجا یک قصر ساخت و رصدخانه‌ای دایر کرد. در لاگوش، شهر مجاور، لنگرگاه‌ها و کارخانه‌های کشتی‌سازی بنا کرد. 

هنری در لاگوش با کشتی‌سازان، دریانوردان، ابزارسازان و نقشه‌کش‌ها ارتباط برقرار کرد. تحت هدایت هنری، این متخصصان دانش و شناخت خود از دریا را ژرفا بخشیدند. آنان گزارش‌های مسافران و سفرهای دریایی اولیه را به دقت مطالعه می‌کردند. حاصل تلاش آنان کشتی‌های بهتر، نقشه‌های دقیق‌تر، و ابزار مطمئن‌تر بود. آنان، در کنار بهبود و ارتقای کیفیت تجهیزات، توانستند سفرهای دریایی جسورانه‌تر و متهورانه‌تری را برنامه‌ریزی کنند. 
نخستین اروپاییانی که جرأت ورزیدند و خطر رفتن به دل اقیانوس اطلس را به جان خریدند احتمالاً دریانوردان نروژ باستان از سرزمین‌های اسکاندیناوی بودند. آنان در حدود سال 860 تا ایسلند دریانوردی کردند - سپس از ایسلند به سوی باختر تا گرین لند کشتی راندند. آن‌گاه، در حدود سال 1000 میلادی یکی از آنان، لیف اریکسون، در ساحل امریکای شمالی، آنجا که اکنون نیوفاوند نام دارد، پای به خشکی نهاد. وی که تحت تأثیر انگورهای وحشی آنجا قرار گرفته بود، این مکان عجیب را تاکستان نام نهاد.
هنری برنامه‌ریز اصلی بود. نقش وی این بود که سایر دریانوردان را ترغیب و تشویق، و در صورت لزوم آنها را راه‌اندازد. کشتی‌های پرتغالی از ساگریش به اعماق اقیانوس اطلس پر مخاطره شِراع می‌افراشتند. پرتغالی‌ها جزایر آزور در باختر پرتغال و مادیرا در جنوب را تسخیر کردند. شکر و سایر فرآورده‌هایی که از این جزایر به دست می‌آمد صرف هزینه‌های سفرهای دریایی جدید می‌شد.
متصرفات و کشورگشایی‌های اولیه آسان بودند. وقتی هنری دریانوردان را به سفر در امتداد کرانه‌های افریقایی اقیانوس اطلس برانگیخت، شرایط دشواری برایش پیش آمد. دریانوردان با برخورد به برآمدگی‌های بزرگ رو به باختر در افریقا دلسرد و نومید شدند. آنان گزارش می‌دادند که کرانه‌های آن دیار چندان خشک و بی آب و علف است که هیچ اروپایی نمی‌تواند در آنجا زندگی کند. آنان می‌گفتند که آب دریا به علت وجود نمک چندان غلیظ است که کشتی نمی‌تواند راه خود را در آن بشکافد و پیش برود.
اما هنری در اراده و نیتِ خود ثابت قدم بود. وقتی ناخدایانش در قبال چنین سفرهایی دریایی هشدار دادند، وی به همه آنان اصرار کرد که پیش بروند. سرانجام، آنان مسیر خود را به سوی جنوب یافتند. در دهه‌ی 1440 این دریانوردان از دماغه‌ی بلانکو گذشتند و به «سرزمین ثروت» رسیدند. آنان از این سرزمین طلا و عاج به دست آوردند تا به هزینه‌ی سفرهای دریایی دیگر برسانند.

اما همه‌ی سوداگری و تجارت آنها به طلا و عاج محدود نمی‌شد. قسمتی از این کار بسی بی‌رحمانه‌تر و ستمگرانه‌تر بود: تجارت بردگان افریقایی. این تجارت سنگدلانه از قرن یازدهم میلادی به دست اعراب انجام می‌شد، و اکنون پرتغالی‌ها هم در آن درگیر و دست در کار شدند. تا سال 1448 تجارت بردگان چندان پردامنه شده بود که هنری نخستین ایستگاه بازرگانی اروپایی برای فروختن افریقاییان را تأسیس کرد.

اما تجارت برده فقط یکی از مقاصد سفرهای دریایی پرتغالی‌ها بود. در دوران هنری، نیت اصلی عبارت بود از پویش و اکتشاف سرزمین‌های ناشناخته و دستیابی به ثروتی که از آن به دست می‌آمد. با گذشت زمان، این سفرهای دریایی ایده‌ها و افکاری را بر ذهن برخی دریانوردان متبادر کرد. آنان امیدوار بودند که با دور زدن ساحل جنوبی افریقا به آسیا برسند.
هنری در سال 1460 درگذشت، بدون اینکه هرگز به یکی از سفرهای دریایی اکتشافی خودش دست زده باشد. او هیچ مسیر و سفری را به کمک ستارگان یا قطب‌نما هدایت نکرده بود. وی هیچ سرزمین جدیدی را به چشم ندیده بود. بلکه دید و اراده‌ی وی دیگران را تشویق و ترغیب به این کارها کرده بود. وی، بیشتر از هر کس دیگری، دانه‌هایی را افشاند که نهال‌های اکتشافات بزرگی از آنها روییدند. 


 دریاسالار دریای اقیانوس

تا سال 1460 دریانوردان شاهزاده هنری بیش از یک سوم عرض اقیانوس اطلس را با کشتی درنوردیده بودند. آنان خطر پیمودن بیش از 2400 کیلومتر (1500 مایل) به سوی جنوب را به جان خریده بودند. اما بیست و هشت سال پس از مرگ هنری بود که یک ناخدای پرتغالی به سفری سرنوشت‌ساز دست زد. در سال 1488 بارتلومئو دیاش (1) به نوک جنوبی افریقا رسید، و اثبات کرد که در آنجا مسیری تمام آبی به آسیای خاوری وجود دارد.
کشف او برای پرتغال یک پیروزی بود. اما این کشف امیدهای یک دریانورد 37 ساله‌ی جنوایی را که در سال 1488 با نقشه‌ای متفاوت به پرتغال آمده بود، بر باد داد.

کریستوفر کلمبوس (کریستف کلمب) نخست در سال 1484، ایده خود را برای پرتغالی‌ها تشریح کرد. وی این نقشه را «عملیات هند شرقی» نامید، که طرحی ساده و در عین حال شگفت‌انگیز بود. کریستف کلمب هم مانند تقریباً همه‌ی اروپاییان با سواد و درس خوانده‌ی آن زمان با این نظر که زمین گِرد است، موافق بود. با این همه، وی استدلال می‌کرد که برای رسیدن به آسیای خاوری نیاز نیست که به سوی جنوب کشتی برانند و رأس افریقا را دور بزنند. فقط لازم است به سوی غرب، در عرض اقیانوس اطلس، کشتی برانند.
کلمب صرفا‍ً درباره‌ی ممکن بودن این چنین سفری استدلال نکرد. وی در واقع فکر می‌کرد که این مسیر از مسیر دور زدن ساحل جنوبی افریقا کوتاه‌تر است. وی فاصله‌ی بین جزایر قناری تا ساحل چین را 3550 مایل دریایی (5680 کیلومتر) برآورد کرد. این مسیر چند صد مایل کوتاه‌تر از فاصله‌ی بین جزایر کیپ ورد (رأس الاخضر) و رأس جنوبی افریقاست.

البته، کلمب دو اشتباه بزرگ مرتکب شد. فاصله‌ی واقعی بین جزایر قناری و سواحل چین حدود 11700 مایل (18720 کیلومتر) بود، و این مسیر را نمی‌شود به خط مستقیم و از طریق دریا طی کرد. یک قاره‌ی وسیع در این میانه واقع است، قاره‌ای که کلمب وجود آن را در خواب نمی‌دید. وی وسعت آسیا را بسی فراتر از میزان واقعی‌اش تخمین زده بود. او وسعت «دریای اقیانوس» را نیز خیلی کم‌تر برآورد کرده بود.
آنچه طرح و نقشه‌ی کلمب را بسیار شگفت‌انگیز کرد، علم اعداد و منطقش نبود. این پیشنهاد و نظر او هم که دریانوردان کارآمد و توانا می‌توانند با دریانوردی از غرب به شرق برسند، عجیب نبود. گفته شده که ارسطو، فیلسوف یونانی، حدود 1800 سال پیشتر این نظر را ابراز داشته بود. و کارشناسان اروپایی در همان ایام درباره‌ی آن بسی بحث کرده بودند.

 

بیشتر بخوانید: ظهور تمدنهای نخستین در قاره آمریکا


آنچه در طرح کلمب عجیب می‌نمود، تصمیم و اراده وی بر این بود که خودش این سفر را انجام دهد. کلمب، به عنوان یک مسیحی پرشور، معتقد بود که خداوند وی را برای انجام این وظیفه برگزیده است. برای کلمب اهمیتی نداشت که در فرماندهی کشتی‌ها در دریا تجربه‌ای نداشت. هنر و فن دریانوردی وی که در سفرهای دریایی بسیار تحت فرماندهی دیگران کسب شده بود، برای راهنمایی و هدایتش در این هدف کافی می‌نمود.
اما، پیش از هر چیز وی به پشتیبانی و تدارکات - کشتی، تجهیزات، و خدمه - نیاز داشت. وی تلاش کرد این پشتیبانی و حمایت از پرتغالی‌ها، سپس از ایزابلای کاستیلی، آن‌گاه دوباره از پرتغالی‌ها، دریافت کند. در سال 1488 سفر دریایی دیاش پرتغالی‌ها را از مسیری تمام آبی به ثروت‌های شرق رسانید. آنان مسیری دیگر نیاز نداشتند و یا نمی‌خواستند. از این رو کلمب یک بار دیگر از ایزابلا درخواست حمایت کرد. وی به دقت به طرح و نقشه‌ی او گوش فرا داد، و اکنون ایزابلا بزرگ‌ترین امید او به شمار می‌آمد.

ایزابلا برای توجه کردن به کلمب دست کم دو دلیل داشت. اولاً، به موقعیت‌های پرتغال در آب‌های آزاد رشک ورزید و همین کامیابی‌ها را برای اسپانیا هم می‌خواست. ثانیاً، وی مسیحی متدینی بود و در طرح و نقشه کلمب راهی برای رقابت با اسلام از طریق دست‌اندازی به قلمروهای جدید می‌دید. با همه‌ی این احوال، هراس دامنه‌دار وی از اسلام باعث شد که چندین ماه حواسش از این طرح منصرف و منحرف شود. وی قسمت اعظم پول و انرژی خود را برای بیرون راندن اعراب مغربی از اسپانیا صرف کرده بود. کلمب مدت زیادی منتظر ماند. وی ایزابلا و درباریانش را در بسیاری از سفرها همراهی کرد، با این امید که ملکه یک بار دیگر او را به حضور بپذیرد. آن‌گاه، در اوایل 1492 شنید که ملکه سرانجام ایده‌ی او را رد کرده است. وی، خشمگین دربار را ترک گفت و عازم فرانسه شد.

درست در همین هنگام، یکی از ملازمان ملکه (ایزابلا) در مورد کلمب با وی صحبت کرد. این درباری پیش‌بینی کرد که این طرح فواید زیادی به ازای مخاطراتی اندک به بار خواهد آورد. وی همچنین گفت که می‌تواند مبلغی پول برای این سفر فراهم آورد. این بار ملکه رضایت داد. و کلمب را به دربارش بازگردانید. القابی را که در پی کسب آنها بود، به وی بخشیدند: «نایب السلطنه هند شرقی» و «دریاسالار دریای اقیانوس.» 

در بهار 1492، «عملیات هند شرقی» آغاز شد. کلمب سه کشتی، کشتی فرماندهی سانتاماریا و دو سفینه کوچک‌تر پنتیا و نینا، را راه انداخت. تا نیمه‌ی تابستان وی متجاوز از 90 خدمه گرد آورده و انبار کشتی‌ها را از مواد غذایی آکنده بود. در سوم آگوست، 1492 اندکی پیش از طلوع آفتاب، این ناوگان کوچک بادبان برافراشت و از پالوس اسپانیا، عازم دریا شد. ناوگان یاد شده در جزایر قناری دور از سواحل افریقا کوتاه زمانی توقف کرد. سپس، در نهم سپتامبر، از آن نقطه سفری آغاز شد که قرار بود جهان را دگرگون کند.
پیمودن اقیانوس اطلس 33 روز طول کشید. این سه کشتی کوچک مسیر دریایی امن و بی‌خطری را در تمامی راه پیموده بودند. اما همین که خدمه‌ی این کشتی‌ها خطر ورزیدند و به پیشروی بیشتر در آب‌های ناشناخته پرداختند، راه بسی ناهموار شد. دریانوردان، دوبار فکر کردند که خشکی را تشخیص داده‌‌اند. مشاهدات آنان، دوبار غلط از کار درآمد. در نزدیکی پایان این سفر دریایی خطرهای آشکار طغیان و نافرمانی خدمه پیش آمد.

آن‌گاه، در یازدهم اکتبر، چوب‌ها، شاخه‌های درختان، و گیاهان خشکی در آب آشکار شدند. در ساعت ده شامگاه همان روز به نظر کلمب رسید که نوری را در دوردست دیده است. چهار ساعت بعد دیده‌بانی بر کشتی پینتا یک صخره‌ی سنگی - یا چیزی شبیه آن - را مشاهده کرد. فریادی در فضا طنین افکند که می‌گفت «خشکی! (2)». نینا، پینتا و رسانتاماریا در دنیای جدید بر خشکی گام نهاده بودند.
آن خشکی که آنان به آنجا نزدیک شده بودند، یکی از جزایر باهاما - احتمالاً همان جزیره‌ای که آن را جزیره‌ی واتلینگ (3) می‌نامیم. کلمب فکر کرد که به هند شرقی، جزایری در جنوب آسیا، وارد شده است. وی در 12 اکتبر به ساحل گام نهاد و این جزیره را به نام فردیناند و ایزابل (ایزابلا) به تملک خود درآورد. وی این جزیره را سن سالوادور و مردمی را که در آنجا ملاقات کرد هندیشمردگان (4) (اکنون، سرخپوستان) نامید. 

وقتی کلمب به آنجایی رسید که فکر می‌کرد هند شرقی است، تصور کرد که تا ژاپن نباید چندان راهی مانده باشد. از ژاپن، فقط فاصله کوتاهی تا چین راه خواهد بود. در این هنگام کلمب درصدد جست‌وجوی این هر دو مکان از طریق دریانوردی در اطراف دریای کارائیب برآمد. اما، وی در عوض یافتن ژاپن یا چین، دو جزیره‌ی بزرگ - کوبا و هیسپانیولا - را پیدا کرد. (هیسپانیولا همان جزیره‌ای است که اکنون سرزمین‌های هائیتی و جمهوری دومینیکن را تشکیل می‌دهد.)
سانتاماریا در هیسپانیولا به گل نشست. کلمب آن را رها کرد، و یک مستعمره‌نشین (کلنی) با 38 نفر جمعیت (از خدمه‌ی کشتی‌ها) را در آن جزیره باقی نهاد، و به سوی اسپانیا بادبان کشید. وی شش اسیر هندیشمرده (سرخپوست) که قرار بود در قالب بابتیست به مسیحیت ایمان آورند، همراه خود برد. این امید را هم در دل پرورانده بود که سرزمین‌هایی که «کشف کرده است» طلا داشته باشند.

در 15 مارس 1493، نینا پیروزمندانه در بندر پالوس پهلو گرفت. کلمب، از آنجا به بارسلونا رفت و از جانب فردیناند و ایزابل به گرمی مورد استقبال قرار گرفت. شاه و ملکه با اجرای آیین عشای ربانی در کلیسای سلطنتی دستاوردهای وی را ارج نهادند. کلمب به بالاترین منزلت در حرفه و پیشه خود دست یافته بود.
اما دوره‌ی حرفه‌ای کلمب بس کوتاه بود. وی سه بار دیگر به امریکا برگشت. در سفر سومش، به مصب رودخانه اورینوکو (5) در لبه خاوری امریکای جنوبی رسید. وی نظر داد که اورینوکو باید یکی از رودخانه‌های آسیا باشد و به هیسپانیولا برگشت، در حالی که پویش و کشف این ناحیه تحقق نیافت.
کلمب در 54 سالگی درگذشت، در حالی که هنوز فکر می‌کرد راهی به آسیای خاوری یافته است. هرگز به فکرش خطور نکرد که قاره دیگری در این مسیر واقع شده است. تا حدودی به این دلیل، تاریخ کلک ظالمانه‌ای به او زد. تاریخ قاره امریکا را به نام دریانوردی ایتالیایی، امریکو وسپوس، نامید. وسپوس یکی از نخستین کسانی بود که معتقد بودند «آسیایی» که کلمب یافته است، اصلاً آسیا نیست. 


 سه سرباز

نخستین سفر دریایی کلمب به رقابت دامنه‌دارتری بین اسپانیا و پرتغال انجامید. پاپ از قبل تمامی قلمرو دماغه پوژادور در افریقای باختری تا هند شرقی را به پرتغال بخشیده بود. در 1493 دولت اسپانیا از پاپ خواست که حکم کند این دولت می‌تواند مالکیت چه سرزمین‌هایی را ادعا کند. پاپ خطی فرضی ترسیم کرد که از طریق اقیانوس اطلس از شمال به جنوب ترسیم می‌شد. تمام سرزمین‌های نو یافته واقع در باختر آن خط متعلق به اسپانیا، و جمله سرزمین‌های نو یافته واقع در خاور این خط از آن پرتغال می‌شد.

حکمیّت پاپ را خطِ مرز نامیدند. پرتغال پس از کوتاه زمانی به آن اعتراض کرد، و گفت‌وگوهایی بین دولت‌های اسپانیا و پرتغال برقرار شد. حاصل این گفت‌وگوها عقد عهدنامه توردسیلیاس در سال 1494 بود. بنابراین عهدنامه، خط یاد شده 2700 فرسخ (7100 مایل یا 16200 کیلومتر) به سوی باختر جابه‌جا شد. بعداً، این خط به پرتغالی‌ها امکان داد که مالکیت برزیل را ادعا کنند و آنجا را به تصرف درآورند.
اما این خط‌کشی هم به رقابت بین دریانوردان اسپانیایی و پرتغالی نقطه پایانی ننهاد...
در سال 1497 چهار فروند کشتی لیسبون را ترک کردند. واسکودوگاما، پسر یک اشراف‌زاده‌ی پرتغالی، این چهار کشتی را فرماندهی می‌کرد. دوگاما، مانند همه‌ی ناخدایان پرتغالی اطلاعات و دانش عمیقی در ریاضیات و دریانوردی داشت. وی سربازی مصمم و با اراده بود.

دوگاما در تلاش بود که به بزرگ‌ترین اقدام دریانوردی دست بزند که تا آن موقع اروپا مشاهده کرده بود. وی عازم هند از طریق دور زدن دماغه امیدنیک در لبه‌ی جنوبی افریقا بود. فواصل بسیار طولانی بودند. از جزایر کیپ ورد تا دماغه‌ی امید نیک 3770 مایل (3206 کیلومتر) در دریاهای آزاد راه بود. دماغه‌ی امید نیک تنها نیمه‌ی راه به شمار می‌آمد! 
این ناوگان، در نوامبر 1497 دماغه‌ی امید نیک را دور زد. از زمانی که این ناوگان لیسبون را ترک گفته بود، تقریباً چهار ماه سپری می‌شد. اکنون دوگاما درصدد برآمد بهترین راه را به سوی شمال در امتداد کرانه‌ی خاوری افریقا در پیش گیرد. وی کشتیرانی در آب‌هایی را آغاز کرد که تا آن هنگام هرگز هیچ اروپایی این مسیر را نپیموده بود.

پیشروی کند و دشوار بود. کشتی‌ها بر اثر توفان درهم کوبیده شده بودند و آب از آنها نشت می‌کرد. ملاحان و خدمه از هنگام ترک جزایر کیپ وِرد میوه و سبزیجات تازه نخورده بودند. از این رو، به اسکوربوت مبتلا شده بودند.نخستین سفر دریایی کلمب به رقابت دامنه‌دارتری بین اسپانیا و پرتغال انجامید. پاپ از قبل تمامی قلمرو دماغه پوژادور در افریقای باختری تا هند شرقی را به پرتغال بخشیده بود. در 1493 دولت اسپانیا از پاپ خواست که حکم کند این دولت می‌تواند مالکیت چه سرزمین‌هایی را ادعا کند. پاپ خطی فرضی ترسیم کرد که از طریق اقیانوس اطلس از شمال به جنوب ترسیم می‌شد. تمام سرزمین‌های نو یافته واقع در باختر آن خط متعلق به اسپانیا، و جمله سرزمین‌های نو یافته واقع در خاور این خط از آن پرتغال می‌شد.
واسکودوگاما یک ماه در کرانه‌های جنوب خاوری افریقا توقف کرد تا خدمه کشتی‌هایش بیاسایند و کشتی‌ها نیز تعمیر شوند. سپس بار دیگر به سوی شمال بادبان برافراشت تا اینکه به کرانه‌هایی رسید که امروز کنیاست. دوگاما، در آنجا با خوش اقبالی و حسن تصادف روبه‌رو شد. وی راهنمایی یافت که مسیر هندوستان را می‌شناخت. در مدتی کم‌تر از یک ماه، این راهنما ناوگان نام برده را از دریای عربستان عبور داد. در ماه مه 1498، ناوگان واسکودوگاما، در کلیکوت درکرانه جنوب باختری هندوستان لنگر انداخت.
این سفر دریایی حدود ده ماه به درازا کشیده بود. مسیر بازگشت به پرتغال دوازده ماه طول کشید. چهار فروند کشتی از لیسبون حرکت کرده بودند؛ دو فروند کشتی باز گشتند. نیمی از خدمه در راه مرده بودند.
برای پرتغالی‌ها انجام این سفر به هزینه‌هایش میارزید. واسکودوگاما پل دریایی به شرق را یافته بود. رویای دیرینه‌ی آنان اکنون تحقق یافته بود. سفر دریایی دوگاما به پرتغال کمک کرد که به یکی از قدرت‌های جهانی بدل شود. و برای نخستین بار، دروازه‌های آسیای خاوری را به روی سایر قدرت‌های دریایی اروپا - پرتغال، اسپانیا، و انگلستان - گشود.

واسکودوگاما بعد از بازگشت به پرتغال قصه‌ها و ماجراهای زیادی داشت که حکایت کند. شاه مانوئل اول، پادشاه پرتغال، کنجکاو و مشتاق به یافتن سرزمین‌ها و راه‌های بیشتر، ناوگان دوم را به هندوستان گسیل داشت؛ این یکی بسی بزرگ‌تر از اولی بود. این ناوگان را پدرو کابرال، پسر یک نجیب‌زاده‌ی دیگر، فرماندهی می‌کرد. وی در مارس سال 1500 به سوی هندوستان بادبان برافراشت، و پس از کوتاه مدتی در یکی از شگفت‌ترین حوادث در تاریخ دریانوردی درگیر شد.

دریانوردی از جزایر کیپ ورد به دماغه امیدنیک در یک خط مستقیم ناممکن بود. خلیج گینه بین آنها واقع است، که باد به ندرت در این خلیج می‌وزد. بادبان‌ها باید همواره شل و بدون استفاده هفته‌ها آویخته می‌ماندند. کابرال برای اجتناب از وارد شدن به این منطقه‌ی بدون باد و هوای آرام کشتی‌هایش را به سوی قلب دریا راند. وی این کشتی‌ها را تحت وزش بادی مطلوب و بسامان به جنوب باختری هدایت کرد. دورتر از قلب دریا باید باد دیگری بر کشتی‌های وی وزیده باشد. این باد ظاهراً کشتی‌ها را به شتاب به سوی جنوب خاوری رأس افریقا رانده است.
اما کابرال مسافتی بسیار زیاد به جنوب باختری کشتی راند. وی نمی‌توانست به چشمانش اطمینان کند. در برابرش خشکی قرار گرفته بود. بنابر اتفاقی صرف، وی تصادفی به کرانه‌ی امریکای جنوبی رسیده بود.

کابرال به راه خود به سوی هند ادامه داد. اما پیش از این کار، خبر کشف هیجان‌انگیز خود را برای شاه مانوئل اول فرستاد. مانوئل نفرات و کشتی‌هایی برای کشف سرزمین جدید گسیل کرد. سرانجام، این سرزمین، برزیل، مستعمره‌ی پرتغال شد.
واسکودوگاما و کابرال الهام‌بخش سایر دریانوردانی شدند که راه آنان را پی می‌گرفتند. از میان آنان، بلندپروازترین‌شان یک ناخدای پرتغالی، به نام فردیناند ماژلان، بود. چند سالی پس از آنکه کابرال اتفاقی به امریکای جنوبی وارد شد، ماژلان سفری در همان جهت را هدایت کرد. گروه وی تا کره‌ی زمین را به طور کامل دور نزد به اروپا بازنگشت.

این مسئولیت بزرگی با آغازی پیش پا افتاده بود. ماژلان، مانند دوگاما و کابرال، از اشراف‌زادگان بود. سال‌ها در کشتی‌های تجارتی پرتغالی‌ها در شرق خدمت کرده بود. وی احساس می‌کرد مستحق کارهای بزرگ‌تری است. دو بار برای باریافتن به نزد شاه مانوئل اقدام کرد، و هر دو بار ناکام ماند. ماژلان، از روی خشم پرتغال را ترک کرد و به خدمت شاه شارل اول، پادشاه اسپانیا، درآمد.
با ایده‌ای جالب به نزد شارل رفت. وی عهدنامه‌ی توردسیلیاس را به شاه یادآوری کرد، آن‌گاه نقشه و طرح خودش را پیش کشید. گویی که وی، ماژلان، راهی برای دور زدن رأس امریکای جنوبی یافته باشد. و گیریم که وی بادبان برافراشته و به سوی باختر و جزایر اسپایس (جزایر ادویه که اکنون بخشی از اندونزی است) رفته باشد.
چه دلیلی داشت که این سرزمین‌ها در بخش اسپانیایی آن خط نیفتند؟ چه علتی داشت که آن ثروت و تجارت نصیب اسپانیا نشود؟ 

شارل این ایده را پسندید. از این رو، در سپتامبر 1519، ناوگان ماژلان متشکل از پنج فروند کشتی از اسپانیا رو به دریا بادبان برافراشت. سیزده ماه بعد ماژلان به رأس امریکای جنوبی رسید. وی در آنجا کانالی یافت و به آن وارد شد، با این امید که این کانال یک مصب رودخانه نباشد. بیست روز بعد در سر دیگر آن کانال بود. ماژلان اثبات کرده بود که راهی به دور امریکای جنوبی به سوی دریای جنوب وجود دارد. وی از شادی شروع به گریه کرد.
هوا آفتابی و خوب بود، بادهای مساعد می‌وزیدند. ماژلان خطاب به ناخدایانش گفت که آنان «در آب‌هایی کشتی‌رانی کردند که قبلاً هیچ کشتی در این آب‌ها رانده نشده بود.» از آنجا که آب بسیار آرام بود، وی نام آنجا را آرام و ساکت نهاد (اقیانوس آرام از همان زمان بر این اقیانوس جهانی داده شده است) کانالی که وی از آن عبور کرد بعداً تنگه‌ی ماژلان نام گرفت. 

اکنون دریانوردان بر پهنه وسیع اقیانوس کبیر کشتی می‌راندند. وی با پیشروی‌اش با مشکلی جدّی روبه‌رو شد، و آن فقدان خوراک بود. آب آشامیدنی بر اثر وجود لجن و گل و لای سبز رنگ شده بود. موش‌ها بشگه‌های حاوی بیسکویت را شکسته و این شیرینی‌ها را غیرقابل استفاده کرده بودند. خدمه، یکی پس از دیگر بر اثر گرسنگی می‌مردند. بعضی‌ها طناب‌های چرمی کشتی را می‌خوردند. آنان که خوش اقبال بودند موش می‌خوردند.

ماژلان، هجده ماه پس از ترک کردن اسپانیا به جزایر فیلیپین رسید. این واپسین خشکی‌ای بود که وی در آن پیاده شد. ماژلان در فیلیپین از شاهِ یکی از جزایر علیه مردم جزیره‌ی دیگر جانبداری کرد. در طی یک جنگ سخت، ماژلان از ناحیه پا مجروح شد و به زمین افتاد. مردم محلی نیز پس از کوتاه زمانی او را به قتل رساندند.
کامل کردن این سفر بر عهده‌ی خوان دو اِلکانو، یکی از افسران ماژلان، قرار گرفت. وی از راه افریقا در سپتامبر 1522 با زحمت فراوان به اسپانیا برگشت. از پنج فروند کشتی که اسپانیا را ترک کرده بودند، فقط یک فروند از آنها بازگشت؛ این کشتی هم چندان درهم شکسته بود که آب به داخل آن نشت می‌کرد. هفده مردی که از آن بیرون آمدند «بسی ضعیف‌تر و نحیف‌تر از هنگام عزیمت» به نظر می‌آمدند. آنان سه سال هم پیرتر شده بودند.
الکانو از پادشاه اسپانیا پاداش گرفت. این پاداش و جایزه کره‌ای بود که بر آستین کت او دوختند. روی این کره نوشته شده بود: تو نخستین کسی بودی که مرا دور زدی.

 

پی‌نوشت‌ها:
1. Bartholomew Dias
2. این کلمه به زبان اسپانیایی بر زبان آمد: Terra.
3. Watling Island
4. Indians
5. Orinoco Riuer

منبع مقاله: برنز، شیلا ؛ (1387)، عصر اروپا، ترجمه: بهرام معلمی، تهران: نشر اختران، چاپ اول.